سبد خرید شما خالی است

خانه | درباره ما | نمایندگی ها | استخدام | گالری عکسها

شرح خبرنامه

   

حکايت تاجر و ماهيگير

تاریخ انتشار خبر : 1391/05/26

تاجري تصميم گرفت براي استراحت و به قول معروف« شارژ کردن باتري هايش» به تعطيلات برود. او به نقطه اي دور پرواز کرد و در دهکده اي کوچک اقامت گزيد. طي چند روزي که آنجا بود مردم را زير نظر داشت و متوجه شد که در آن ميان يک ماهيگير از همه خوشحال تر و راضي تر به نظر مي رسد. اين موضوع، کنجکاوي تاجر را تحريک کرد و به همين دليل يک روز رفت سراغ مرد ماهيگر و از او پرسيد که روزها چه مي کند.
« ماهيگير گفت که هر روز صبح پس از بيدار شدن صبحانه را در کنار زن و فرزندانش صرف مي کند. بعد بچه هايش به مدرسه مي روند، او مي رود ماهيگيري و همسرش مشغول نقاشي مي شود. چند ساعتي ماهيگيري مي کند تا به اندازه ي روزي خانواده اش ماهي بگيرد و بعدش يک چرت مي خوابد. پس از خوردن شام، به همراه همسر و فرزندانش به ساحل مي روند و در حالي که بچه هايش در دريا شنا مي کنند او و زنش در ساحل قدم مي زنند و به تماشاي منظره ي غروب مي پردازند.
« تاجر از شنيدن آن يکه خورد و پرسيد: « هر روز کارت اين است؟ »
« ماهي گير گفت: « بله، اکثر روزها. بعضي وقت ها برنامه مان فرق مي کند، اما اکثر روزها زندگي ام اين گونه مي گذرد.»
تاجر پرسيد: « هر روز ماهي گيرت مي آيد؟ »
ماهيگير جواب داد: « بله. ماهي زياد است.»
تاجر دوباره پرسيد: « مي تواني بيشتر از روزي خانواده ات ماهي بگيري؟ »
ماهيگير نگاهي به او کرد، لبخندي زد و جواب داد: « اوه، بله. اغلب من خيلي بيشتر از آن ماهي مي گيرم و بعد رهايشان مي کنم. آخر مي دانيد، من عاشق ماهيگيري هستم.»
تاجر گفت: « خوب، چرا همه ي روز ماهيگيري نمي کني و تا جايي که مي تواني ماهي نمي گيري؟ بعدش مي تواني ماهي ها را بفروشي و پول خوبي به دست بياوري. خيلي زود مي تواني قايق دوم، و بعدش قايق سومي بخري و ماهيگيرهايي که روي آن ها کار مي کنند هم مي توانند کلي ماهي بگيرند. ظرف چند سال مي تواني دفتري در يک شهر بزرگ تأسيس کني، و شرط مي بندم در عرض ده سال مي تواني وارد تجارت توزيع ماهي در سطح جهاني شوي.»
ماهيگر دوباره به روي تاجر لبخندي زد و پرسيد: « چرا بايد اين کار را بکنم؟ »
تاجر جواب داد:« خوب، براي پول! با اين کار کلي پول گيرت مي آيد و بعدش مي تواني خودت را بازنشسته کني.»
ماهيگير در حالي که هنوز لبخند بر لب داشت پرسيد: « و وقتي بازنشسته شدم چه کار بکنم؟ »
تاجر گفت: « خوب، مي تواني هر کاري که دلت مي خواهد بکني.»
« مثلاً، شايد بتوانم با خانواده ام صبحانه بخورم.»
تاجر که تا حدي ناراحت شده بود که چرا ماهيگير از طرحي که داده هيجان زده نشده است جواب داد: « خوب، بله.»
ماهيگير ادامه داد: « و چون عاشق ماهيگيري هستم، اگر بخواهم مي توانم هر روز کمي ماهي بگيرم؟ »
تاجر گفت: « مانعي نمي بينم. شايد تا آن زمان ماهي به اين فراواني نباشد، اما قحطي نمي شود!»
ماهيگير پرسيد: « آنوقت شايد بتوانم غروب ها با همسرم به ساحل بروم، در آنجا قدم بزنيم و در حالي که بچه هايمان در دريا شنا مي کنند شاهد غروب خورشيد باشيم.»
تاجر گفت: « البته که مي توانيد، هرچند تا آن موقع بچه هايتان ديگر بزرگ شده اند.»
ماهيگير لبخندي به روي تاجر زد، دست او را فشرد و آرزو کرد تعطيلات خوبي را سپري کند.»

برگرفته از کتاب « کافه اي به نام چرا »
نويسنده: جان پي. استرلکي
ترجمه: اميرحسن مکي

نظرات :

شما نیز می توانید نظرات  خود را در مورد این خبرنامه بگوئید ( پس از تایید  به نمایش گذاشته می شود ) :

نام : 
ایمیل :
نظر شما :
   
خانه | درباره ما | ارتباط با ما | نحوه سفارش | گالری عکسها | پدیدآورندگان | استخدام | چاپ کتاب شما | در حال چاپ | نمایندگی ها
کلیه حقوق این سایت محفوظ و مریوط به انتشارات آریاگهر می باشد
© 2012 All CopyRights By Aryagoharbooks.com
تمامی کالاها و خدمات این سایت حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشد
کلیه فعالیتهای این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران می باشد
طراحي، بهينه سازي و ميزباني وب : شرکت رايانا پيرامون پارسيان