شرح خبرنامه
خونسردي ات را حفظ کن!
تاریخ انتشار خبر : 1392/01/24
لن را به ندرت عصباني ديدم. يک روز که به سمت ساحل رانندگي ميکرديم از او در اين باره پرس و جو کردم. ميخواستيم در سمينار دو روزهاي پيرامون "احترام به خود" كه به صورت فشرده برگزار ميشد شرکت کنيم. اين سمينار را نويسندهي مشهوري برگزار ميکرد.
از لن پرسيدم: «لن ، خونسرديت رو چطور حفظ ميكني؟»
«من هميشه اين طور نبودم. براي اين كار مجبور شدم خيلي از باورها و عادتهاي قديميام رو کنار بذارم. تغيير من با يه داستان شروع شد. داستاني که واقعا به دلم نشست و دوست دارم اون رو برات تعريف کنم. با گفتن اين داستان ميتونم حق مطلب رو ادا كنم.»
«خواهش ميکنم، آمادهي شنيدنم.»
«چنگيزخان مغول پادشاهي بزرگ و جنگجويي بيرحم و خونريز بود. صبح يه روز گرم تابستون براي شکار به جنگل رفت. بهترين دوست و همراه هميشگياش رو که يه شاهين بود همراه خودش برد. اون زمانها شاهين ها رو براي شکار تربيت ميکردن. اونها تو آسمون پرواز ميکردن و موقعيتهاي شكار رو شناسايي ميکردن. اما اون روز داشت تموم مي شد بدون اين كه شکاري پيدا بشه.
«خان خيلي تشنه بود اما اون موقع از سال جويبارها خشک شده بودن. آب کم بود. بالاخره خان تختهسنگي رو پيدا کرد که آب کمي از اون قطره قطره به پايين ميريخت. اون ظرفش رو زير آب گرفت و مدت زيادي منتظر شد تا ظرف پر بشه. وقتي کاسه رو به سمت لبهاش برد شاهين به طرفش شيرجه رفت و ظرف رو از دستش انداخت. چنگيز خان كه گيج و تشنه بود دوباره ظرفش رو زير آب گرفت و منتظر موند تا پر بشه. به آرومي ظرف رو به سمت دهنش برد تا آب بنوشه. دوباره پرنده شيرجه رفت و ظرف رو از دستش انداخت. خان ديگه عصباني شده بود. تشنگي روي مغزش اثر گذاشته بود. تلاش سوم او هم مثل دو دفعهي قبلي بيهوده بود. بار چهارم وقتي پرنده ظرفش رو انداخت شمشيرش رو از غلاف بيرون کشيد. شاهين براي چهارمين بار ضربهي موفقيتآميزي به ظرفش زده بود و اون رو انداخته بود اما وقتي به سمت بالا پرواز کرد خان با شمشيرش ضربهاي به اون زد. شاهين به روي زمين افتاد و كم كم جون داد.
«چنگيزخان به دنبال ظرفش رفت و اون رو در بالاي صخره جايي که آب از اون جا سرچشمه گرفته بود پيدا كرد.اما اونچه که اونجا ديد اون رو سرجاش ميخکوب کرد. يک مار بسيار سمي درون آب، مرده بود. چنگيز خان تشنگياش رو فراموش کرد. اگه از اون آب خورده بود به طرز فجيعي ميمرد. اون روز وقتي بهترين دوستش رو دفن ميکرد به خودش قول داد که
هيچ وقت در زمان عصبانيت کاري انجام نده.»
رها و بي پروا تا ابد
مارک متسن
ليدا عظيم زاده
نظرات :