سبد خرید شما خالی است

خانه | درباره ما | نمایندگی ها | استخدام | گالری عکسها

شرح خبرنامه

   

خلوت،سکوت و آرامش

تاریخ انتشار خبر : 1392/05/20

پدرم يه عادت عجيبي داشت اونم اين كه واسه آدمايي كه ازشون خوشش نميومد دعا مي‌كرد. اون همش عادت داشت بگه: «تاريکي تو نور دووم نمياره.» حدود ماهي يه بار از آدمايي که آزارش مي‌دادن و خودش هم حس منفي‌اي بهشون داشت يه فهرست تهيه مي‌كرد بعد مي شنيدم که براي اون آدما دعا مي‌كنه. نكته‌ي جالبش اين بود که مي‌ديدم اين طوري كلي از دردهاش درمان مي‌شدن. من از اين كه مي‌ديدم مي‌تونه با اين روش كلي از روابط تيره و تار رو درست كنه تعجب مي‌كردم. اين کار حقه يا ريا نبود. پدرم واقعا از ته دل براي اون آدما دعا مي كرد. اون مي‌‌گفت كه بعضي از عادت‌هاي قديميش تو ذهنش حك شدن و غلبه كردن بر اون‌ها زمان مي بره. اما پدرم هميشه داشت روي اون عادت‌ها کار مي کرد. من به اين خاطر تحسينش مي‌کردم. نوزده ساله بودم که بالاخره منظورش رو از اين حرف فهميدم که مي‌گفت: "کيفيت زندگي من درست متناسب با کيفيت ارتباطات منه."
«اون عادت داشت هر روز صبح زود ساعت پنج صبح از خواب بيدار بشه. اسم اين زمان رو "ساعت خلوت و تنهايي" گذاشته بود. من فکر مي‌کردم پدرم ديوونه‌س، اما حالا ديگه اين طور فكر نمي‌كنم. پدرم مي‌گفت: "من هميشه بعدازظهرها يه چرت مي زنم."و اين کار رو هم مي‌کرد. اون عادت داشت درباره‌ي چرتزن هاي مشهور قرن بيستم مثل وينستون چرچيل، جان.اف.کندي، توماس اديسون و بيل گيتس صحبت كنه. پدرم مشتاقانه به كسب اطلاعات درباره‌ي عظمت و بزرگي و نحوه‌ي زندگي شخصيت هاي بزرگ تاريخ علاقه‌مند بود. پدرم خيلي كنجكاو بود كه بدونه منبع الهام مردا و زنايي که تو زندگي شون به اهداف شگفت آوري رسيدن چي بوده. اون مي گفت که اين جور آدما يه دلمشغولي شگفت‌انگيز دارن...
«پدرم سالي يه بار تنهايي به يه جاي ديگه مي‌رفت. اين زمان، زمان خلوتش بود. يادم مياد يه بار ازش شنيدم: "بين احساس تنهايي و تنها بودن تفاوت بزرگي وجود داره." اون يه صندوق پر از غذا و دفترهاي يادداشت سال گذشته‌اش و يه کتاب خوب با خودش مي‌برد و مي گفت: "چند روز ديگه مي‌بينمتون!" پدرم خصوصا اقيانوس رو دوست داشت. تو صداي برخورد امواج دريا به صخره‌هاي ساحل يه چيزي وجود داشت كه اون رو به طبيعت وصل مي‌كرد. مثل هنري ديويد تورو ، اون هم دوست داشت زماني رو به گشتن تو جنگل اختصاص بده و خلوت كنه. اون‌جا نه تلويزيون بود، نه دوستان و نه کار. اون زمان فقط زمان برنامه ريزي بود. البته بيشتر زماني براي فکر كردن به حساب ميومد. اما وقتي اون‌جا بود يه روز در ميون بهمون زنگ مي‌زد. من سال‌ها بعد حدودا وقتي که بيست و سه سالم بود فهميدم که چه كار مي‌كرد. اون دائم اين سئوال هارو از خودش مي‌پرسيد:
1. بزرگ‌ترين تفريح و سرگرمي سال گذشته‌ام چي بود؟
2. تو اين سالي که گذشت چي ياد گرفتم؟
3. سال گذشته چه چيزي رو براي هميشه تغيير دادم؟
4. سال گذشته كدوم اشتباهاتم بيشترين تأثير مثبت رو روي من گذاشتن؟
5. سال گذشته چه عادت‌هاي بدي كسب کردم؟
6. سال گذشته چه کتاب هايي بيشترين اثر رو روي من گذاشتن؟

بعد از خودش مي پرسيد:
1. دلم مي‌خواد سال آينده چه طرح هاي مهمي رو اجرا کنم؟
2. سال آينده تو زندگي شخصي ام مشتاقانه منتظر چي هستم؟
3. سال آينده دوست دارم كدوم مهارت هام رو بهتر كنم؟
4. سال آينده چه کتاب هايي بيشترين کمک رو به من مي‌كنن؟
5. سال آينده چطور مي‌تونم بيشتر به ديگران خدمت كنم؟
6. سال آينده دوست دارم چقدر پول در بيارم؟

رها و بي پروا
مارک متسن- سيمين فلاح

نظرات :

شما نیز می توانید نظرات  خود را در مورد این خبرنامه بگوئید ( پس از تایید  به نمایش گذاشته می شود ) :

نام : 
ایمیل :
نظر شما :
   
خانه | درباره ما | ارتباط با ما | نحوه سفارش | گالری عکسها | پدیدآورندگان | استخدام | چاپ کتاب شما | در حال چاپ | نمایندگی ها
کلیه حقوق این سایت محفوظ و مریوط به انتشارات آریاگهر می باشد
© 2012 All CopyRights By Aryagoharbooks.com
تمامی کالاها و خدمات این سایت حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشد
کلیه فعالیتهای این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران می باشد
طراحي، بهينه سازي و ميزباني وب : شرکت رايانا پيرامون پارسيان