شرح خبرنامه
زمين هاي الماس
تاریخ انتشار خبر : 1393/02/25
فرض کنيد امشب از شما بپرسم که در اين شهر به اين بزرگي که جزو توليدکنندگان بزرگ است، فرصتي براي ثروتمند شدن هست؟ و يکي از جوانان بلند شود و بگويد: «بله، چرا فرصت نباشد! اگر دو يا سه ميليون دلار سرمايه داشته باشيد ميتوانيد کار و كاسبي را شروع کنيد.» مرد جوان، فقط آدمهاي كوچك و بيمايه فكر ميكنند بدون سرمايه به هيچجا نميتوان رسيد. البته اگر اين افراد سرمايه هم داشته باشند، دير يا زود همه را به باد ميدهند! اكنون دوره و زمانهاي است كه بدون سرمايه هم ميتوان به سرعت ثروتمند شد.
حتماً پيش خود ميگوييد: «غير ممكن است! بدون سرمايه نميشود كاري راه انداخت.» دوست عزيز بگذار مثالي برايت بزنم. من موظف هستم و در قبال تکتک شما جوانان مسئوليت دارم چون به زودي همهي ما براساس اين برنامه وارد بازار كار خواهيم شد. اي آقاي جوان يادت باشد اگر نيازهاي مردم را بشناسي، به دانشي دست مييابي كه از هر سرمايهاي براي ثروتمند شدن مهمتر است.
مرد فقير و بيکاري در شهر هينگام ماساچوست زندگي ميکرد که صبح تا شب دور و بر خانه پرسه ميزد و وقت ميگذراند. روزي همسرش به او ميگويد از خانه بيرون برود و شغلي پيدا کند و از آنجا که در ماساچوست زندگي ميکرد حرف همسرش را اطاعت كرد. رفت و لب ساحل خليج نشست و تكه چوبي برداشت و شروع به تراشيدن آن کرد و از آن يک زنجير چوبي درآورد.
عصر همان روز فرزندان اين آدم فقير بر سر آن زنجير چوبي به جان هم افتادند و دعوا راه انداختند و او هم براي اينکه آتش دعوا را بخواباند يکي ديگر ساخت. وقتي داشت زنجير چوبي دوم را درست ميکرد، يکي از همسايه از در وارد شد و به او گفت: «چرا اسباب بازي نميسازي و بفروشي؟ اين هم يک جور کسب درآمد است.» مرد گفت: «آخر نميدانم چه بسازم.» همسايه گفت: «چرا از بچههاي خودت نميپرسي که چه بسازي؟» مرد فقير در جواب گفت: «چه فايده؟ بچههاي من با بچههاي مردم فرق دارند.» (من قبلاً كه به شاگردانم درس ميدادم هم با چنين آدمهايي مواجه شده بودم.) به هر حال اين مرد حرف همسايهاش را گوش کرد و صبح روز بعد وقتي يکي از بچههايش از پلهها پايين ميآمد از او پرسيد: «دوست داري چه اسباببازيي داشته باشي؟» دخترک گفت که دوست دارد يک تخت خواب، کمد دستشويي، کالسکه و يک چتر کوچک براي عروسکش داشته باشد. سپس اين آقا با اين ليست بلند بالا که ساختنش يک عمر طول ميکشيد از خانه زد بيرون. و چون پولي براي خريد چوب مرغوب نداشت رفت سراغ تکههاي هيزم و آن اسباببازيهاي محکم و رنگنشدهي شهر هينگام را که سالها شهرهي جهان بودند با آن تکههاي هيزم ساخت.
آن مرد فقير کار خود را با ساختن اسباببازي براي بچههاي خودش شروع کرد و پس از آن نمونههاي ديگري هم از آنها ساخت و توسط مغازهي چکمه و کفشفروشي، که در همسايگيشان بود، آنها را فروخت. سپس سرمايهي اندکي جور کرد و بعدها بيشتر و بيشتر شد و حالا ميبينيم که آقاي لاسون در کتاب خود با نام «ثروت بي حد و حصر» ميگويد که اين آقا جزو ثروتمندترين افراد ماساچوست است و به زعم من هم اين گفته صحت دارد.
امروز ثروت اين آقا چيزي در حدود صد ميليون دلار است و فقط ظرف سي و چهار سال و با اتکا به يک اصل به چنين ثروتي رسيده؛ شخص بايد بداند هرچيزي که فرزندانش در خانهي خود دوست دارند، فرزندان مردم هم آن را دوست دارند و با نگاه به خودت، همسر و فرزندانت ميتواني در مورد سليقهي ديگران هم قضاوت کني.
اينکار بهترين راه موفقيت در امر توليد است. آنوقت شما ميگوييد: «واقعاً! هيچ سرمايهاي نداشته؟» چرا، يک چاقوي جيبي داشته که احتمالاً بابت آن هم پولي نداده!
زمين هاي الماس
راسل کانول
امير نادري باروق
نظرات :